آیا اخلاق قابل تغییر است؟
نویسنده:آیت الله مکارم شیرازی
سرنوشت علم اخلاق و تمام بحثهاى اخلاقى و تربیتى به این مساله بستگى دارد، زیرا اگر اخلاق قابل تغییر نباشد نه تنها علم اخلاق بیهوده خواهد بود، بلکه تمام برنامههاى تربیتى انبیا و کتابهاى آسمانى لغو خواهد شد؛ تعزیرات و تمام مجازاتهاى بازدارنده نیز بىمعنى خواهد بود.
بنابراین، وجود آنهمه برنامههاى اخلاقى و تربیتى در تعالیم انبیاء و کتب آسمانى و نیز وجود برنامههاى تربیتى در تمام جهان بشریت، و همچنین مجازاتهاى بازدارنده در همه مکاتب جزائى، بهترین دلیل بر این است که قابلیت تغییر اخلاق، و روشهاى اخلاقى، نه تنها از سوى تمام پیامبران که از سوى همه عقلاى جهان پذیرفته شده است.
اما با این همه، عجیب است که فلاسفه و علماى اخلاق بحثهاى فراوانى درباره این که «آیا اخلاق قابل تغییر استیا نه؟» مطرح کردهاند!
بعضى مىگویند: اخلاق قابل تغییر نیست! و آنها که بدگوهرند و طینتى ناپاک دارند عوض نمىشوند، و به فرض که تغییر یابند، سطحى و ناپایدار است و بزودى به حال اول باز مىگردند!
آنها براى خود دلائلى دارند از جمله این که ساختمان جسم و جان رابطه نزدیکى با اخلاق دارد، و در واقع اخلاق هر کس تابع چگونگى آفرینش روح و جسم اوست، و چون روح و جسم آدمى عوض نمىشود، اخلاق او نیز قابل تغییر نیست.
جمعى از شعرا که پیرو این طرز تفکر بودهاند نیز در اشعار خود بطور گسترده به این مطلب اشاره کردهاند (هر چند ممکن است اشعار آنها را بر نوعى مبالغه در این امر حمل کرد).
نمونهاى از اشعار شعراى معروف را در این زمینه در ذیل مىخوانید:
پرتو نیکان نگیرد هر که بنیادش بد است تربیت نااهل را چون گردکان بر گنبد است شمشیر نیک زآهن بد چون کند کسى؟ ناکس به تربیت نشود اى حکیم کس! باران که در لطافت طبعش خلاف نیست در باغ لاله روید و در شورهزار خس!
برسیه دل چه سود خواندن وعظ نرود میخ آهنین در سنگ آهنى را که موریانه بخورد نتوان برد از آن به صیقل زنگ!
چون بود اصل گوهرى قابل تربیت را در او اثر باشد هیچ صیقل نکو نداند کرد آهنى را که بدگهر باشد. سگ به دریاى هفتگانه مشوى که چو تر شد پلیدتر باشد! خر عیسى گرش به مکه برند چون بیاید هنوز خر باشد!
دلیل دیگرى که براى این امر ذکر کردهاند این است که دگرگون شدن اخلاق به واسطه عوامل خارجى، از قبیل تادیب و نصیحت و اندرز است، و هنگامى که این عوامل زایل گردد، انسان به اخلاق اصلى خود باز خواهد گشت، درست مانند سردى آب که به وسیله عوامل حرارتزا از بین مىرود و هنگامى که آن عوامل از بین برود، حرارت را پس داده، به حال اول باز مىگردد!
این طرز فکر و اینگونه استدلالات همه مایه تاسف و سبب انحطاط جوامع بشرى است!
طرفداران «قابلیت تغییر» در امور اخلاقى، از دو دلیل فوق چنین پاسخ مىگویند:
1- ارتباط اخلاق با ساختمان روح و جسم انسان قابل انکار نیست، ولى این ارتباط به اصطلاح در حد «مقتضى» است نه «علت تامه»، یعنى مىتواند زمینهساز باشد نه این که الزاما و اجبارا تاثیر قطعى بگذارد، همانگونه که بسیارى از افرادى که از پدران و مادران مبتلا به پارهاى از بیماریها متولد مىشوند زمینه آلودگى به آن بیماریها را دارند، ولى با این حال مىتوان با پیشگیریهاى مخصوص جلو تاثیر عامل وراثت را گرفت.
افراد ضعیف البنیه از نظر جسمانى با استفاده از بهداشت و ورزش، افراد نیرومندى مىشوند و بعکس، افراد قوى البنیه بر اثر ترک این دو، ضعیف و ناتوان خواهند شد.
افزونبراین، روح و جسم انسان نیز قابلتغییر است تاچه رسدبهاخلاق زاییدهازآن!
مىدانیم تمام «حیوانات اهلى امروز» یک روز در زمره حیوانات وحشى بودند، انسان آنها را گرفت و رام کرد، و به صورت حیوانات اهلى در آورد؛ بسیارى از گیاهان و درختان میوه نیز چنین بودهاند. جایى که با تربیتبتوان خلق و خوى یک حیوان و ویژگیهاى یک گیاه یا درخت را تغییر داد چگونه نمىتوان اخلاق انسان را به فرض که اخلاق ذاتى باشد تغییر داد؟
هم اکنون نیز بسیارى از حیوانات را براى کارهایى که بر خلاف طبیعت آنها است تربیت مىکنند و آنها این کارها را بخوبى انجام مىدهند.
2- از آنچه در بالا گفته شد پاسخ استدلال دیگر آنان نیز روشن مىشود زیرا گاه عوامل بیرونى آنقدر تاثیر قوى دارد که ویژگیهاى ذاتى را بکلى دگرگون مىسازد، و حتى ویژگیهاى جدید به وراثتبه نسلهاى آینده نیز مىرسد همانگونه که در حیوانات اهلى مثال زده شد.
تاریخ، انسانهاى بسیارى را نشان مىدهد که بر اثر تربیتبکلى خلق و خوى خود را تغییر دادند، و به اصطلاح یکصد و هشتاد درجه چرخش کردند، افرادى که یک روز مثلا در صف دزدان قهار جاى داشتند به زاهدان و عابدان مشهورى مبدل گشتند.
توجه به طرز به وجود آمدن یک ملکه اخلاقى به ما این قدرت را مىدهد که راه از میان بردن آن را نیز پیدا کنیم؛ مساله چنین است که هر عمل خوب یا بد اثر موافق خود را در روح انسان باقى مىگذارد، و روح را تدریجا به سوى خود جلب مىکند، تکرار این عمل آن اثر را بیشتر و قویتر مىسازد، و کم کم کیفیتى به نام «عادت» حاصل مىشود، و هر گاه عادت استمرار یابد به صورت «ملکه» در مىآید.
بنابراین، همانگونه که عادات و ملکات اخلاقى زشت در سایه تکرار عمل تشکیل مىگردد، از همین طریق قابل زوال است؛ البته، اثر تلقین، تفکر، تعلیمات صحیح و محیط سالم در فراهم کردن زمینههاى روحى براى پذیرش و تشکیل ملکات خوب را نمىتوان نادیده گرفت.
در اینجا قول سومى نیز وجود دارد و آن اینکه بعضى از صفات اخلاقى قابل تغییر است، و بعضى غیر قابل تغییر، آن صفاتى که طبیعى و فطرى است، قابل تغییر نمىباشد، ولى آن صفاتى که عوامل خارجى دارد قابل تغییر است. [2]
این قول نیز فاقد هرگونه دلیل است، زیرا این تفصیل و تفاوت گذارى، بین صفات فرع، بر قبول اخلاق طبیعى و فطرى است، در حالى که چنین چیزى ثابت نیست؛ و به فرض که چنین باشد چه کسى مىتواند ادعا کند که صفات فطرى قابل تغییر نیست؟ مگر حیوانات وحشى را نمىتوان اهلى کرد؟ مگر تعلیم و تربیت نمىتواند آنقدر ریشهدار شود که اعماق وجود انسان را دگرگون سازد؟ آیات و روایات دلیل بر قابلیت تغییر اخلاق است.
آنچه را در بالا گفتیم از نظر دلائل عقلى و تاریخى بود، هنگامى که به دلائل نقلى یعنى آنچه از مبدا وحى و سخنان معصومین(علیهم السلام) به دست آمده مراجعه کنیم مساله از این هم روشنتر است؛ زیرا:
1- نفس مساله بعثت انبیا و ارسال رسل و انزال کتب آسمانى و بطور کلى ماموریتى که آنها براى هدایت و تربیت همه انسانها داشتند، محکمترین دلیل بر امکان تربیت و پرورش فضائل اخلاقى در تمام افراد بشر است.
آیاتى مانند: هو الذى بعث فىالامیین رسولا منهم یتلوا علیهم آیاته ویزکیهم ویعلمهم الکتاب والحکمة وان کانوا من قبل لفى ضلال مبین (سوره جمعه، آیه2) [3] و آیات مشابه آن بخوبى نشان مىدهد که هدف از ماموریت پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله هدایت و تربیت و تعلیم و تزکیه همه کسانى بود که در «ضلال مبین» و گمراهى آشکار بودند.
2- تمام آیاتى که خطاب به همه انسانها به عنوان «یا بنىآدم» و «یاایها الناس» و «یا ایها الانسان»، و «یا عبادى» مىباشد و مشتمل بر اوامر و نواهى و مسائل مربوط به تهذیب نفوس و کسب فضائل اخلاقى است، بهترین دلیل بر امکان تغییر «اخلاق رذیله» و اصلاح صفات ناپسند است، در غیر این صورت، عمومیت این خطابها لغو و بیهوده خواهد بود.
ممکن است گفته شود: این آیات غالبا مشتمل بر احکام است، و احکام مربوط به جنبههاى عملى است، در حالى که اخلاق ناظر به صفات درونى است.
ولى نباید فراموش کرد که «اخلاق» و «عمل» لازم و ملزوم یکدیگر و به منزله علت و معلولند، و در یکدیگر تاثیر متقابل دارند؛ هر اخلاق خوبى سرچشمه اعمال خوب است، همانگونه که اخلاق رذیله، اعمال زشت را به دنبال دارد؛ و در مقابل، اعمال نیک و بد نیز اگر تکرار شود تدریجا تبدیل به خلق و خوى خوب و بد مىشود.
3- اعتقاد به عدم امکان تغییر اخلاق سر از اعتقاد به جبر در مىآورد؛ زیرا مفهومش این است که صاحبان اخلاق بد و خوب قادر به تغییر آن نیستند و چون اعمال آنها بازتاب اخلاق آنها است، پس در انجام کار خوب یا بد مجبورند، و در عین حال مکلف به انجام خوبیها و ترک بدیها هستند؛ این عین جبر است، و تمام مفاسدى را که مذهب جبر دارد بر آن مترتب مىشود. [4]
4- آیاتى که با صراحت تشویق به تهذیب اخلاق مىکند و از رذایل اخلاقى بر حذر مىدارد نیز دلیل محکمى استبر امکان تغییر صفات اخلاقى، مانند «قد افلح من زکیها وقد خاب من دسیها؛ هر کس نفس خود را تزکیه کند رستگار شده، و آن کس که نفس خویش را با معصیت و گناه آلوده سازد نومید و محروم گشته است». (سوره شمس - آیه 9 و 10).
تعبیر به «دسیها» از ماده «دس» و «دسیسه» در اصل به معنى آمیختن شىء ناپسندى با چیز دیگر است؛ مثل این که گفته مىشود: «دس الحنطة بالتراب؛ گندم را با خاک مخلوط کرده»، این تعبیر نشان مىدهد که طبیعت انسان بر پاکى و تقوا است و آلودگیها و رذائل اخلاقى از خارج بر انسان نفوذ مىکند و هر دو قابل تغییر و تبدیل است.
در آیه 34 سوره فصلت مىخوانیم: «ادفع بالتى هى احسن فاذا الذى بینک وبینه عداوة کانه ولى حمیم؛ بدى را با نیکى دفع کن ناگهان (خواهى دید) همان کسى که میان تو و او دشمن است گویى دوست گرم و صمیمى (و قدیمى تو) است!»
این آیه بخوبى نشان مىدهد که عداوت و دشمنیهاى عمیق که در خلق و خوى انسان ریشه دوانده باشد، با محبت و رفتار شایسته ممکن است تبدیل به دوستیهاى داغ و ریشهدار شود؛ اگر اخلاق، قابل تغییر نبود، این امر امکان نداشت.
در روایات اسلامى نیز تعبیرات روشنى در این زمینه دیده مىشود مانند احادیث زیر:
1- حدیث معروف انى بعثت لاتمم مکارم الاخلاق، [5] دلیل واضحى بر امکان تغییر صفات اخلاقى است.
2- روایات فراوانى که تشویق به حسن خلق مىکند، مانند: حدیث نبوى: «لو یعلم العبد ما فى حسن الخلق لعلم انه یحتاج ان یکون له خلق حسن؛ اگر بندگان مىدانستند که حسن خلق چه منافعى دارد، یقین پیدا مىکردند که محتاج به اخلاق نیکند!»، [6] نشانه دیگر است.
3- در حدیث دیگرى از همان حضرت مىخوانیم: «الخلق الحسن نصف الدین؛ اخلاق خوب، نیمى از دین است». [7]
4- و در حدیثى از امیرمؤمنان على علیه السلام مىخوانیم: «الخلق المحمود من ثمار العقل، الخلق المذموم من ثمار الجهل؛ اخلاق خوب از میوههاى عقل و آگاهى است و اخلاق بد از ثمرات جهل و نادانى است». [8]
و از آنجا که «علم» و «جهل» قابل تغییر است، اخلاق هم به تبع آن قابل تغییر مىباشد.
5- در حدیث دیگرى از پیامبراکرم صلى الله علیه و آله آمده است: «ان العبد لیبلغ بحسن خلقه عظیم درجات الاخرة وشرف المنازل وانه لضعیف العبادة؛ بنده خدا به وسیله حسن اخلاق به درجات عالى آخرت و بهترین مقامات مىرسد، در حالى که ممکن است از نظر عبادت ضعیف باشد!» [9]
در این حدیث.
اولا: مقایسه حسن اخلاق به عبادت،
ثانیا: ذکر درجات بالاى اخروى که حتما مربوط به اعمال اختیارى است،
ثالثا: تشویق به تحصیل حسن خلق، همگى نشان مىدهد که اخلاق یک امر اکتسابى است، نه اجبارى و الزامى و خارج از اختیار! (دقت کنید)
این گونه روایات و تعبیرات گویا و پرمعنى در کلمات معصومین(ع) زیاد دیده مىشود [10] و همه آنها نشان مىدهد که صفات اخلاقى قابل تغییر است، و گرنه این تعبیرات و تشویقها لغو و بیهوده بود.
6- در حدیث دیگرى از رسولخدا صلى الله علیه و آله مىخوانیم که به یکى از یارانش به نام «جریر بن عبدالله» فرمود: «انک امرء قد احسن الله خلقک فاحسن خلقک؛ خداوند به تو چهره زیبا داده، اخلاق خود را نیز زیبا کن!» [11]
کوتاه سخن این که: کتب روایى ما پس از روایاتى است که همگى دلالتبر امکان تغییر اخلاق آدمى دارد. [12]
این بحث را با حدیثى از امیر مؤمنان على علیه السلام که تشویق به فضائل اخلاقى مىکند پایان مىدهیم، فرمود: «الکرم حسن السجیة و اجت-ناب الدن-یة؛ ارزش و کیفیت انسان به اخلاق پسندیده و اجتناب و دورى از اخلاق پست است!» [13]
دلائل طرفداران عدم تغییر اخلاق
در برابر دلائل بالا بعضى به روایاتى تمسک جستهاند که در نظر بد وى از آنها چنین بر مىآید که اخلاق قابل تغییر نیست، از جمله:
1- در حدیث معروفى از پیامبر صلى الله علیه و آله آمده است که فرمود:
«الناس معادن کمعادن الذهب والفضة، خیارهم فى الجاهلیة خیارهم فی الاسلام؛ مردم همچون معدنهاى طلا و نقرهاند، بهترین آنها در زمان جاهلیتبهترین آنها در اسلامند.»
2- در حدیث دیگرى از همان حضرت صلى الله علیه و آله آمده است: «اذا سمعتم ان جبلا زال عن مکانه فصدقوه، و اذا سمعتم برجل زال عن خلقه فلا تصد قوه! فانه سیعود الى ما جبل علیه! هر گاه بشنوید کوهى از جایش حرکت کرده، تصدیق کنید، اما اگر بشنوید کسى اخلاقش را رها نموده تصدیق نکنید! چرا که بزودى به همان فطرت خویش باز گردد زیرا این نکته قابل قبول است که روحیات مردم ذاتا متفاوت است، بعضى همچون معدن طلا هستند و بعضى نقره، [14]
اینها دلیل بر این نمىشود که این روحیات قابل تغییر نباشند؛ و به تعبیر دیگر، این گونه صفات روحى در حد مقتضى است نه علت تامه، لذا با تجربه دیدهایم که این افراد بر اثر تعلیم و تربیتبکلى عوض مىشوند.
اضافه بر این، اگر ما بخواهیم مطابق این حدیث حکم کنیم باید بگوییم که همه مردم داراى اخلاق نیکند، بعضى خوبند و بعضى خوبتر، (همانند نقره و طلا)، بنابراین، جایى براى اخلاق رذیله طبیعى وجود نخواهد داشت. (دقت کنید)
در مورد حدیث دوم نیز مساله جنبه مقتضى دارد نه علت تامه، و یا به تعبیر دیگر ناظر به غالب مردم است نه همه مردم؛ وگرنه مضمون حدیث، مخالف صریح تواریخى است که در دست است و نشان مىدهد افرادى اخلاق خود را تغییر دادهاند، و تا پایان عمر بر همان روش باقى ماندند.
همچنین مخالف تجربیات روزمره ما است که بسیارى از افراد فاسد را مىبینیم به وسیله تعلیم و تربیت راه زندگى خود را عوض مىکنند و تا آخر نیز بر روش جدید مىمانند. کوتاه سخن این که: در عین قبول تفاوت روحیات و سجایاى اخلاقى مردم با یکدیگر، هیچ کس مجبور نیست که بر اخلاق بد باقى بماند، یا بر اخلاق خوب؛ صاحبان سجیه نیک ممکن است بر اثر هواپرستى در منجلاب اخلاق سوء سقوط کنند و صاحبان سجایاى زشت، ممکن است زیر نظر استاد مربى و در سایه خودسازى به بالاترین مراحل کمال عروج نمایند!
این نکته نیز گفتنى است که بعضى از افراد فاسد و مفسد، براى این که اعمال خود را توجیه کنند، به این گونه منطقها روى مىآورند که خدا ما را چنین آفریده، اگر مىخواست، مىتوانست ما را با اخلاق دیگرى بیافریند!
به هر حال، روى آوردن به مکتب طرفداران عدم قابلیت تغییر اخلاق نتیجهاى جز سقوط در دامان اعتقاد به جبر، و انکار مکتب انبیا و بیهوده شمردن تلاش علماى اخلاق و روانکاوان و سرانجام فساد جوامع بشرى نخواهد داشت.
پی نوشت
[1]. اخلاق در قرآن جلد اول صفحه 30 .
[2]. محقق نراقى در جامع السعادات این نظریه را برگزیده است (جامع السعادات جلد 1، ص 24).
[3]. آیه 164 آل عمران نیز همین مضمون را در بردارد.
[4]. به اصول کافى، جلد 1، ص 155 و کشفالمراد، بحث قضا و قدر درباره مفاسد و مذهب جبر مراجعه شود.
[5]. سفینة البحار، (ماده خلق).
[6]. بحار، جلد 10، ص 369.
[7]. بحار، ج 71، ص 385.
[8]. غررالحکم، 1280 - 1281.
[9]. مهجة البیضاء، ج 5، ص93.
[10]. مرحوم کلینى در جلد دوم اصول کافى، در باب حسن الخلق(ص 99) هیجده روایت در این زمینه نقلکرده است.
[11]. سفینة البحار، ماده خلق.
[12]. به جلد دوم اصول کافى و روضه کافى، و جلد سوم میزان الحکمة و جلد اول سفینة البحار، در ابواب مناسب مراجعه فرمایید.
[13]. غرر الحکم.
[14]. جامع السعاده، جلد اول، صفحه 24.
.::مرجع کد آهنگ::.
.::دریافت کد موزیک::.